English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6066 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
canalize U هدایت اجباری منشعب کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
guidance U هدایت کردن وسیله یا هواپیمامنطقه پوشش سیستم هدایت هواپیما منطقه زیر پوشش سیستم هدایت
guidance U هدایت کردن سیستم هدایت هدایت
fighter direction U هدایت کردن هواپیماهای شکاری هدایت جنگنده ها ازروی ناو
lane U کوچه ساختن منشعب کردن
lanes U کوچه ساختن منشعب کردن
bifurcate U دوشاخه کردن بدوشاخه منشعب کردن دوشاخهای
commandeering U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commitment U بستری کردن اجباری
commitments U بستری کردن اجباری
terminal guidance U هدایت موشک در مراحل اخرمسیر هدایت هواپیما ازفرودگاه یا به فرودگاه
beamrider U موشک هدایت شوندهای که به وسیله اشعه رادار هدایت میشود
maces U نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
homing guidance U هدایت هواپیما یا موشک بااستفاده از امواج رادار هدایت الکترونیکی
mace U نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
inertial guidance U سیستم هدایت داخلی موشک هدایت خودکار
stellar guidance U سیستم هدایت نجومی موشکهای هدایت شونده
ramiform U منشعب
furcate U منشعب
radial U منشعب
radials U منشعب
bifurcate U منشعب شدن
ramify U منشعب شدن
furcate U منشعب شدن
forking U دوشاخه منشعب شدن
fork U دوشاخه منشعب شدن
divergent U انشعاب پذیر منشعب
branch U منشعب شدن گل وبوته انداختن
branches U منشعب شدن گل وبوته انداختن
conductance U ضریب هدایت قدرت هدایت
gyro pilot U سیستم هدایت خودکار ناو هدایت ژیروسکوپی ناو هدایت نجومی خودکار ناو
celestial guidance U سیستم هدایت نجومی موشک هدایت موشک یا قمرمصنوعی با استفاده از صورفلکی
gametophore U سلول تغییر یافته و منشعب جنسی قابل لقاح
bronchial tubes U برنشهای متوسط نایژه و مجراهای کوچکی که از آن منشعب میشود
cons U هدایت کردن
con U هدایت کردن
conning U هدایت کردن
navigated U هدایت کردن
conducting U هدایت کردن
navigates U هدایت کردن
conned U هدایت کردن
conducts U هدایت کردن
navigate U هدایت کردن
guides U هدایت کردن
direct U هدایت کردن
guide U هدایت کردن
convect U هدایت کردن
conducted U هدایت کردن
directed U هدایت کردن
navigating U هدایت کردن
conveys U هدایت کردن
rede U هدایت کردن
guided U هدایت کردن
directing U هدایت کردن
steering U هدایت کردن
conduct U هدایت کردن
conveying U هدایت کردن
directs U هدایت کردن
conveyed U هدایت کردن
convey U هدایت کردن
axil U گوشه یا زاویه بین شاخه یا برگ با محوری که از ان منشعب میشود
direction U مسیر هدایت کردن
conducting U هدایت کردن بردن
conducted U هدایت کردن بردن
conducts U هدایت کردن بردن
conduct U هدایت کردن بردن
fire direction U هدایت کردن اتش
to direct traffic through U ترافیک را از طریق...هدایت کردن
leads U هدایت کردن بست اتصال
lead U هدایت کردن بست اتصال
debunked U کسی را اگاه و هدایت کردن
debunk U کسی را اگاه و هدایت کردن
debunking U کسی را اگاه و هدایت کردن
debunks U کسی را اگاه و هدایت کردن
turn off guidance U هدایت هواپیماروی باند تاکسی کردن
trimmest U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trim U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trims U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
steers U راهنمایی کردن هدایت کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
steer U هدایت کردن راهنمایی کردن
steers U هدایت کردن راهنمایی کردن
conduct U اجرا کردن هدایت کردن
lead U راهنمایی کردن هدایت کردن
steer U راهنمایی کردن هدایت کردن
conducted U اجرا کردن هدایت کردن
steered U راهنمایی کردن هدایت کردن
leads U راهنمایی کردن هدایت کردن
steered U هدایت کردن راهنمایی کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
conducting U اجرا کردن هدایت کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
conducts U اجرا کردن هدایت کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
mandatory U اجباری
of obligation U اجباری
de rigueur U اجباری
constrained U اجباری
obliging U اجباری
compulsive U اجباری
obligatory U اجباری
forced U اجباری
compulsory U اجباری
binding U اجباری
forcible U اجباری
strained U اجباری
bindings U اجباری
compulsory freestyle U حرکات اجباری
forced saving U پس انداز اجباری
compulsory education U اموزش اجباری
forced oscillations U نوسانهای اجباری
forced movement U حرکت اجباری
statute labour U کار اجباری
forced labour U کار اجباری
compulsorily U بطور اجباری
compulsury deduction U فرانشیز اجباری
compulsory saving U پس انداز اجباری
compulsory levies U مالیات اجباری
compulsory U حرکات اجباری
prescribed exercise U حرکات اجباری
juxtaposition U ارتباط اجباری
forced labor U کار اجباری
conscription U خدمت اجباری
forced sale U فروش اجباری
levying U سربازگیری اجباری
coercive U اجباری قهری
compulsory hospitalization U بستری اجباری
forced landing U فرود اجباری
levied U سربازگیری اجباری
levy U سربازگیری اجباری
levies U سربازگیری اجباری
blessing in d. U توفیق اجباری
program U نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
programs U نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
concentration camps U اردوگاه کار اجباری
forced withrawal U عقب نشینی اجباری
servitude U خدمت اجباری رعیتی
compulsury deduction U کسر گذاری اجباری
forced page break U قطع اجباری صفحه
imperative planning U برنامه ریزی اجباری
impressment U بکار اجباری گماری
forced move U حرکت اجباری شطرنج
forced convection U تبادل حرارت اجباری
forced marching U راه پیمایی اجباری
concentration camp U اردوگاه کار اجباری
forced crossing U عبور اجباری از رودخانه
forced landing U فرود اجباری هواپیما
scoolable U مشغول تحصیل اجباری
schoolable U مشمول تحصیل اجباری
crossing site U محل عبور اجباری
thick Ethernet U شبکه پیاده سازی شده با استفاده ازکابل Loaxial ضخیم و دستگاههای ارسال و دریافت برای اتصال کابلهای منشعب که میتواند مسافت طولانی را طی میکند
to be compulsorily insured U اجباری [الزامی] بیمه بودن
work farm U اردوی کار اجباری زندانیان
retreats U عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreat U عقب نشینی اجباری بازگشتن
to have compulsory insurance [cover] U اجباری [الزامی] بیمه بودن
retreated U عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreating U عقب نشینی اجباری بازگشتن
closed shop U قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shops U قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
The convicts are being sent to concentration camps . U محکومین به اردوگاههای کار اجباری اعزام می شوند
insulates U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulating U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulate U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
reeducate U دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
direct fire U هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
nephrogenic U ایجادشده در کلیه منشعب از کلیه
divaricate U منشعب شدن دوشاخه شدن
power approach U تقرب به روش فرود اجباری در فرودگاههای نامناسب با سیستم برقی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
azimuth guidance U هدایت هواپیما از نظر سمتی هدایت سمتی هواپیما
indeterminate change of station U انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
inductive coordination U توافق بین تولیدکننده توان الکتریکی و تولیدکننده ارتباط به روش کاهش واسط های اجباری
leads U هدایت
navigators U هدایت گر
total conductivity U هدایت کل
leading U هدایت
lead U هدایت
navigator U هدایت گر
guidance U هدایت
steerage U هدایت
conductance U هدایت
conduction U هدایت
direction U هدایت
transduction U هدایت
vee guideways U مسیر هدایت "وی "
afferent transmission U هدایت اورانی
electric conduction U هدایت الکتریسیته
electron conduction U هدایت الکترون
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com